loading...
عشق
اميرحسين بازدید : 9 سه شنبه 21 خرداد 1392 نظرات (0)

ه یاد می آورم زمانی را که با جورابهای سفید ...

 


از مدرسه به سوی خانه می دویدم در حالی که کیف مدرسه را در

 

 

دست می چرخاندم و به روزی که گذشته بود ، فکر می کردم .

 

 

در انتظار یافتن نان کره ای و شیرینی کشمشی تو .

 

 

به یاد می آورم عطر فضای خانه و رایحه ای را که همه ی بچه ها در

 

 

شامه نگاه می دارند .

 

 

تو را به یاد می آورم در آشپزخانه ، با پیش بند رنگارنگت در انتظار

 

 

تمام حرفهایی که قرار است برایت باز گویم ...

 

 

و حالا ما اینجاییم ، بانوی سال خورده ی زیبایی و دیگری که

 

 

چهل و اندی سال را سپری کرده است ، هر دو نشسته در نشیمن

 

 

مشغول نوشیدن چای ، با کیف های پر از خرید ،



آویزان بر دسته ی صندلی در حال تبادل خبرهای تازه ی این هفته .

 

 

برای هر بیننده ای چیزی نیست جز دو سر با موهای پنبه ای

 

 

ولی برای ما یعنی سالها تفاهم و خاطرات زیبا .

 


جوراب سفید ...

 

 

سالهایی که مادر و پسر را دست خوش تغییر کرده ، اما هرگز

 

 

آنها را از هم دور نکرده است .

 

 

یک ارتباط همیشگی برای تمام دوران زندگی .

 

 

فقط یک مادر می داند که چه وقت در حال تقلب کردن هستی .

 

 

 می تواند همراه پست آغوش گرم بفرستد

 

 

می تواند از گروهی افراد متفاوت خانواده تشکیل دهد

 

 

از پنجره با فریادی از ته گلو صدایت کند در حالی که

 

 

آنچه را که جا گذاشته ای تکان می دهد .

 

 

فقط یک مادر ...

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام به وب خودتون خوش امديد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 7
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 4
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 13
  • بازدید کلی : 179